معنی سرلشکر فرنگی

حل جدول

لغت نامه دهخدا

سرلشکر

سرلشکر. [س َ ل َ ک َ] (اِ مرکب) رئیس فوج. (آنندراج). سپهبد. سپهسالار. (صحاح الفرس): و یک هزار سوار مردان معروف همه اصفهبدان و سراهنگان سرلشکر جدا کرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی). و سرلشکر عرب سعد بوده و سپهسالارشان یکی بود نام او جریربن عبداﷲ البجلی. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 112). || مهتر. رئیس:
غیر پیر استاد و سرلشکر مباد
پیر گردون نی ولی پیر رشاد.
مولوی.
|| پیش آهنگ که پیش برآید:
سرلشکر هر فتنه که آید ز پی جان
تازان ز ره عرصه ٔ جولان تو آید.
وحشی (از آنندراج).
|| درجه ای در ارتش، بالاتر از سرتیپی و پائین تر از سپهبدی.


فرنگی

فرنگی. [ف َ رَ] (ص نسبی) منسوب به فرنگ. اروپایی. افرنجی. (یادداشت بخط مؤلف). اروپایی. مسیحی. (حاشیه ٔ برهان چ معین):
چنانکه تا به قیامت کسی نشان ندهد
بجز دهان فرنگی و مشک تاتاری.
سعدی.
خط ماهرویان چو مشک خطایی
سر زلف خوبان چو درع فرنگی.
سعدی.
چو ترک دلبر من شاهدپشنگی نیست
چوزلف پرشکنش حلقه ٔ فرنگی نیست.
سعدی.
ترکیب ها:
- توت فرنگی. فرنگی باف. فرنگی دوز. فرنگی ساز. فرنگی مآب. فلفل فرنگی. کلاه فرنگی. گوجه فرنگی. هویج فرنگی. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود.
|| (اِ) یک تن از مردم اروپا. (یادداشت بخط مؤلف).


فرنگی باف

فرنگی باف. [ف َ رَ] (نف مرکب) آنکه بطرز فرنگی ها چیز میبافد. || (ن مف مرکب) پارچه یا هر منسوج دیگر که بشیوه ٔ فرنگی بافته شود.

فرهنگ معین

سرلشکر

(سَ. لَ کَ) (اِمر.) فرمانده لشکر، بالاتر از سرتیپ.


فرنگی

(~.) (ص نسب.) منسوب به فرنگ، اروپایی.

فرهنگ عمید

سرلشکر

(نظامی) افسر ارتش، بالاتر از سرتیپ،
[قدیمی] فرماندهِ لشکر،

مترادف و متضاد زبان فارسی

سرلشکر

امیر، سپهسالار، فرمانده لشکر

فرهنگ فارسی هوشیار

سرلشکر

رئیس فوج، فرمانده لشکر


قلم فرنگی

خامک فرنگی کلک فرنگی


فلفل فرنگی

پلپل فرنگی


لوبیا فرنگی

تلک فرنگی


فرنگی

اروپایی

گویش مازندرانی

بانجام – فرنگی

گوجه فرنگی

معادل ابجد

سرلشکر فرنگی

1170

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری